• عقل از کف داده و دل در دست گرفته اند و از بزرگی این دل بهره برده و در پی کشف دور دستهای فیزیک و متافیزیک هستند. از غیب می گویند، فلسفه خلقت انسان در روز ازل می دانند و از سرانجام تاریخ می نویسند


    ادامه مطلب...



  • ظاهرا هر که در این طریق پیشتر رفته سولاتش نیز پیشتر رفته و بر ابهاماتش افزون گشته. می روی تا بدانی و با هر گام بیشتر دانی که نادانی.


    ادامه مطلب...



  • گاهی قصد گفتن حرفی نداری و خود سر ریز می شود! گاهی به حرف می آورند ترا! گاهی اگر پاسخ نگویی گمان می کنند که لالی! گاهی سخن می گویی به امید شنیدن حتی یک کلمه از آنکه ...


    ادامه مطلب...



  • گاهی حرفی زده می شود که قصد گفتن نداشته ای! گاهی به اشتباه متنی منتشر می شود که قصد انتشار نداشته ای! بعدا باید بر آن عکسی افزود و خلاصه ای.


    ادامه مطلب...



  • بسیار نوشتم، بسیار خواندم، بسیار ملاقات بزرگواران بسیار مرا بسیار تغییر داد. خلوت اتاق من جای اندیشیدن بود و شنیدن بیش از نوشتن. اکنون احساس می‌کنم که بسیار بسیار شده است مرا سماع در بازار و فریاد بر مناره!


    ادامه مطلب...

بوی علف

دیروز رفتیم فرحزاد به نیت کباب ماهی! اما این روزها ظاهرا ماهی ها اونقدر ریز هستند که شکار ما نمیشن. عمو ماهی فروش گفت که باید تا آخر ماه رمضون صبر کنید تا ماهی ها درشت تر شن. ما هم گفتیم باشه! فرحزاد با هفت چشمه رنگارنگ و طبیعت بسیار زیباش واقعا معرکه است. باغها و زمینهای کشاورزی سرسبزی که جویبارهای آب روان به همراه موسیقی آواز پرندگان اونو به کوههای رنگارنگی پیوند میده که گاهی سنگی هستن گاهی هم از خاک. با خودم فکر میکردم چه خوب بود اگه میشد اون چیزی رو که در مقابل آدم حضور داره و این احساس رو به وجود میاره، به تصویر کشیده بشه یا تو غالب کلمات دربیاد. به یاد گلستانه افتادم که اگرچه خیلیها اونو ندیدن، ولی یکی پیدا شد با کلماتی ساده طوری وصفش کنه که احساس حضور در گلستانه رو به خیلیها منتقل کنه.

دشت هایی چه فراخ
كوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری، ریگی، لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاكی بود كه صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه كسی با من حرف می زد؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاك
لب آبی
گیوه ها را كندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نكند اندوهی، سر رسد از پس كوه

چه كسی پشت درختان است؟
هیچ می چرد گاوی در كرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند كه چه تابستانی است
سایه هایی بی لك
گوشه ای روشن و پاك
كودكان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری، تا شقایق هست زندگی باید كرد

در دل من چیزی است مثل یك بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم كه دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
دورها آوایی است كه مرا می خواند!

1388/03/24

تعداد بازدید:2221
نظرات شما

مسئولیت نظرات ارائه شده در این صفحه با شخص نویسنده آن است و اینجانب فقط مسئول پاسخ های خود هستم.