• عقل از کف داده و دل در دست گرفته اند و از بزرگی این دل بهره برده و در پی کشف دور دستهای فیزیک و متافیزیک هستند. از غیب می گویند، فلسفه خلقت انسان در روز ازل می دانند و از سرانجام تاریخ می نویسند


    ادامه مطلب...



  • ظاهرا هر که در این طریق پیشتر رفته سولاتش نیز پیشتر رفته و بر ابهاماتش افزون گشته. می روی تا بدانی و با هر گام بیشتر دانی که نادانی.


    ادامه مطلب...



  • گاهی قصد گفتن حرفی نداری و خود سر ریز می شود! گاهی به حرف می آورند ترا! گاهی اگر پاسخ نگویی گمان می کنند که لالی! گاهی سخن می گویی به امید شنیدن حتی یک کلمه از آنکه ...


    ادامه مطلب...



  • گاهی حرفی زده می شود که قصد گفتن نداشته ای! گاهی به اشتباه متنی منتشر می شود که قصد انتشار نداشته ای! بعدا باید بر آن عکسی افزود و خلاصه ای.


    ادامه مطلب...



  • بسیار نوشتم، بسیار خواندم، بسیار ملاقات بزرگواران بسیار مرا بسیار تغییر داد. خلوت اتاق من جای اندیشیدن بود و شنیدن بیش از نوشتن. اکنون احساس می‌کنم که بسیار بسیار شده است مرا سماع در بازار و فریاد بر مناره!


    ادامه مطلب...

آسمان چشم من

می غرد امشـب آسمان چشــــــم من، باران نمی بارد چرا؟!
در کنج خلوت خیـــــره بر در مانده ام من، کس نمی آید چرا؟!

شبهای جانکاه فراغ عمر من آهستــه و پیوستــــه می پایند
پاییز عمر برگریزان مرا، روز فراق تو ز من پایان نمی آرد چرا؟!

گفتی عطشها و تمنـــــای درون خسته ام دانی و لب بستم
باد صبا خفتیده اندر بستــرت، یک قاصدک آخر نمی آید چرا؟!

چون خســــــــتگان از یار، هر شب بخفتند عاقلان تا بامدادان
یاد تو هر شب می نشیند تا سحر، چشمم نمی خوابد چرا؟!

ساغر به کف رندی کمان ابرو بمانند تو دیدم دوش در مجلس
بینم ترا هر دم به هر ســـــوی العجب دردم نمی کاهد چرا؟!

زاهد ملامت می کند لرزیدنم را تا سحر در بستر بیماری از تو
من چشم در راه طبیبـــم، پشت من جز من نمی خارد چرا؟!

چون شمس عالم آمدی ناگه به شام سرد و تاریکم رها کردی
دیگر ندارم چشم تابیدن ز شمس تو، مرا یک مه نمی تابد چرا؟!

1398/03/16

تعداد بازدید:3715
نظرات شما

مسئولیت نظرات ارائه شده در این صفحه با شخص نویسنده آن است و اینجانب فقط مسئول پاسخ های خود هستم.