• عقل از کف داده و دل در دست گرفته اند و از بزرگی این دل بهره برده و در پی کشف دور دستهای فیزیک و متافیزیک هستند. از غیب می گویند، فلسفه خلقت انسان در روز ازل می دانند و از سرانجام تاریخ می نویسند


    ادامه مطلب...



  • ظاهرا هر که در این طریق پیشتر رفته سولاتش نیز پیشتر رفته و بر ابهاماتش افزون گشته. می روی تا بدانی و با هر گام بیشتر دانی که نادانی.


    ادامه مطلب...



  • گاهی قصد گفتن حرفی نداری و خود سر ریز می شود! گاهی به حرف می آورند ترا! گاهی اگر پاسخ نگویی گمان می کنند که لالی! گاهی سخن می گویی به امید شنیدن حتی یک کلمه از آنکه ...


    ادامه مطلب...



  • گاهی حرفی زده می شود که قصد گفتن نداشته ای! گاهی به اشتباه متنی منتشر می شود که قصد انتشار نداشته ای! بعدا باید بر آن عکسی افزود و خلاصه ای.


    ادامه مطلب...



  • بسیار نوشتم، بسیار خواندم، بسیار ملاقات بزرگواران بسیار مرا بسیار تغییر داد. خلوت اتاق من جای اندیشیدن بود و شنیدن بیش از نوشتن. اکنون احساس می‌کنم که بسیار بسیار شده است مرا سماع در بازار و فریاد بر مناره!


    ادامه مطلب...

جوجه خوشمزه

چهار برادر خانه را به قصد تحصیل ترک کردند و آدمهای موفقی شدند. چند سالی گذشت. بعد از میهمانی شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی که برای مادر پیرشان که دور از آنها در شهر دیگری زندگی می‌کرد، صحبت می‌کردند. اولی گفت: من خانه بزرگی برای مادر ساختم. دومی گفت: من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت: من ماشین مرسدس با راننده تهیه کردم که مادر به سفر برود. چهارمی گفت: همه شما می‌دانید که مادر چقدر خواندن کتاب مقدس را دوست داشت و می‌دانید که دیگر هیچ وقت نمی‌تواند بخواند، چون چشم هایش خوب نمی‌بیند. من راهبی را دیدم که به من گفت یک طوطی هست که می‌تواند تمام کتاب مقدس را از حفظ بخواند. این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال این توانایی را به دست آورده است. من تعهد کردم برای این طوطی به مدت بیست سال، هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصلها و آیه‌ها را بگوید و طوطی از حفظ برایش کتاب مقدس را می‌خواند. برادران دیگر به شدت تحت تاثیر سخنان برادر چهارم قرار گرفتند.

پس از تعطیلات، مادر یادداشت تشکری فرستاد. او نوشت: میلتون (اولی) عزیز، خانه‌ای که برایم ساختی خیلی بزرگ است ... من فقط در یک اتاق زندگی می‌کنم ولی مجبورم تمام خانه را تمیز کنم. به هر حال ممنونم. مایک (دومی) عزیز، تو برای من یک سینمای گرانقیمت با صدای دالبی ساختی که گنجایش 50 نفر را دارد، ولی من همه دوستانم را از دست داده‌ام، همچنین شنواییم را از دست داده ام و تقریبا ناشنوام. هیچ وقت از آن استفاده نمی‌کنم، ولی از این هدیه تو ممنون هستم. ماروین (سومی) عزیز، من خیلی پیرم که به سفر بروم. پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی‌کنم، خیلی تند میرود اما فکرت خوب بود ممنون هستم. ملوین (چهارمی) عزیزترینم، تو تنها پسری هستی که با فکر کوچکت و با هدیه‌ات مرا خوشحال کردی. جوجه خیلی خوشمزه‌ای بود و من هیچ وقت مزه آن را فراموش نخواهم کرد! ممنونم.

گاهی آنقدر پیر و خرفت و بچه می‌شوم که توانایی ارزش گذاری ام را از دست می دهم. طوطی سخن دان را بر بدن می‌زنم و عمری که توان زیر و رو کردن دنیا را دارد به حق‌التدریس کلاس درسی می‌فروشم. سخنان و هدایتهای بزرگان را تا حد دریافت کاغذ پاره‌ای به نام مدرک کم ارزش می‌شمارم و عیسی جان را رو به قبله وامی‌نهم تا دربند آن باشم که خر پرورم.

1396/09/15

تعداد بازدید:1192
نظرات شما

مسئولیت نظرات ارائه شده در این صفحه با شخص نویسنده آن است و اینجانب فقط مسئول پاسخ های خود هستم.