• عقل از کف داده و دل در دست گرفته اند و از بزرگی این دل بهره برده و در پی کشف دور دستهای فیزیک و متافیزیک هستند. از غیب می گویند، فلسفه خلقت انسان در روز ازل می دانند و از سرانجام تاریخ می نویسند


    ادامه مطلب...



  • ظاهرا هر که در این طریق پیشتر رفته سولاتش نیز پیشتر رفته و بر ابهاماتش افزون گشته. می روی تا بدانی و با هر گام بیشتر دانی که نادانی.


    ادامه مطلب...



  • گاهی قصد گفتن حرفی نداری و خود سر ریز می شود! گاهی به حرف می آورند ترا! گاهی اگر پاسخ نگویی گمان می کنند که لالی! گاهی سخن می گویی به امید شنیدن حتی یک کلمه از آنکه ...


    ادامه مطلب...



  • گاهی حرفی زده می شود که قصد گفتن نداشته ای! گاهی به اشتباه متنی منتشر می شود که قصد انتشار نداشته ای! بعدا باید بر آن عکسی افزود و خلاصه ای.


    ادامه مطلب...



  • بسیار نوشتم، بسیار خواندم، بسیار ملاقات بزرگواران بسیار مرا بسیار تغییر داد. خلوت اتاق من جای اندیشیدن بود و شنیدن بیش از نوشتن. اکنون احساس می‌کنم که بسیار بسیار شده است مرا سماع در بازار و فریاد بر مناره!


    ادامه مطلب...

سیب دندان زده - 1

حمید مصدق حقوقدانی است که در سال 1318 در شهرضا چشم به جهان گشود. او علی رغم تحصیل، پژوهش و تدریس در دانشگاههای بزرگ کشور در زمینه حقوق قضایی، بازرگانی و روش تحقیق، با چند قطعه شعری شناخته می شود که با آهنگ و طنینی عاشقانه در اعتراض به وضع سیاسی زمان خود سروده است. معروف ترین قطعه شعر سروده شده توسط این شاعر قصیده ای است به نام "آبی، خاکستری، سیاه" که قبلا بخش کوچکی از آن را در اتاق من ارائه کرده ام. این قصیده آنقدر زیبا و دلنشین، اعتراض شاعر را به اوضاع سیاسی و اجتماعی سالهای 1330 تا 1350 نشان می دهد که بسیاری او را از منسوبین دکتر مصدق می پندارند. در سال 1374 توسط دوست خوبم آقای یعقوبی که از اهالی اراک بود و همنشین من در بالکنی ساکت و آرام در خیابان انقلاب، با حمید مصدق آشنا شدم. تا سالهای متمادی هنوز اشعار این شاعر گرانقدر همدم لحظه های من است. حمید مصدق در هشتم آذرماه ۱۳۷۷ دقیقا در همان روزی که دوست خوبم امید (محمد) خراسانی کارت پستال زیبایی منقش به قطعه شعری دلنشین از قصیده "آبی، خاکستری، سیاه" را چاپ نمود، بر اثر بیماری قلبی در تهران درگذشت.

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم

باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز
سالهاست كه در گوش من آرام
آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق این پندارم
كه چرا
- خانه كوچك ما
- سیب نداشت

1392/05/28

تعداد بازدید:2096
نظرات شما

مسئولیت نظرات ارائه شده در این صفحه با شخص نویسنده آن است و اینجانب فقط مسئول پاسخ های خود هستم.