• عقل از کف داده و دل در دست گرفته اند و از بزرگی این دل بهره برده و در پی کشف دور دستهای فیزیک و متافیزیک هستند. از غیب می گویند، فلسفه خلقت انسان در روز ازل می دانند و از سرانجام تاریخ می نویسند


    ادامه مطلب...



  • ظاهرا هر که در این طریق پیشتر رفته سولاتش نیز پیشتر رفته و بر ابهاماتش افزون گشته. می روی تا بدانی و با هر گام بیشتر دانی که نادانی.


    ادامه مطلب...



  • گاهی قصد گفتن حرفی نداری و خود سر ریز می شود! گاهی به حرف می آورند ترا! گاهی اگر پاسخ نگویی گمان می کنند که لالی! گاهی سخن می گویی به امید شنیدن حتی یک کلمه از آنکه ...


    ادامه مطلب...



  • گاهی حرفی زده می شود که قصد گفتن نداشته ای! گاهی به اشتباه متنی منتشر می شود که قصد انتشار نداشته ای! بعدا باید بر آن عکسی افزود و خلاصه ای.


    ادامه مطلب...



  • بسیار نوشتم، بسیار خواندم، بسیار ملاقات بزرگواران بسیار مرا بسیار تغییر داد. خلوت اتاق من جای اندیشیدن بود و شنیدن بیش از نوشتن. اکنون احساس می‌کنم که بسیار بسیار شده است مرا سماع در بازار و فریاد بر مناره!


    ادامه مطلب...

دهکده شلمرود - 6

آفتاب شلمرود به خیر و خوشی به سمت غروب پیش می رفت و با پیش اومدن بحث انتخابات، مردم مساله دکتر رو فراموش کردن. آرامش غروب که مثل همیشه آبستن فردایی پرماجراست، شلمرود رو فرا گرفته. من و فرخ کوچه های دهکده رو با آرامش طی کردیم تا رسیدیم به خونه ما. دکتر رو تکه سنگی جلوی در اتاقش نشسته بود و تنباکوی انگلیسی دود می کرد. با رسیدن ما با روی خندون به سمت ما اومد و گفت: اصلا فکر نمی کردم اولین روز تو شلمرود واسه ام اینقدر پر کار باشه. کلی مریض اومدن پیشم و مداوا شدن. شما ها چیکار کردین؟ من و فرخ با تعجب به هم نگاه کردیم و قضیه انتخابات رو واسه دکتر تعریف کردیم. دکتر همه ماجرا رو خیلی با دقت شنید و در حالی که به سمت اتاقش می رفت، گفت من باید زودتر بخوابم. فردا روز پر مشغله تری دارم.
مثل همه شبهای بیتاب دهکده، من و فرخ پرسه زدن تو کوچه سار شب شلمرود رو شروع کردیم در حالی که همیشه مسیرهای پرسه زدن ما از جلوی در خونه آنا می گذشت. مثل همیشه نگاههای فرخ به در و دیوار این خونه پر بود از حسرت و خواهش! اما بی هیچ حرکتی که نشان دهنده این همه حس عاشقانه در وجود اون باشه. این حس بی حرکت در فرخ موند تا دفعه هشتمی که وقتی به سر کوچه مش رحیم رسیدیم، کدخدا و خونواده اش رو به اتفاق آقا پسر گلشون اونم با یه دسته گل از یاسهای وحشی جلوی در خونه مش رحیم دیدیم. بزم شبانه کدخدا تو خونه مش رحیم تا سحرگاه ادامه داشت. صدای خنده و شادی هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد و بین همه صداها، صدای کدخدا و مش رحیم بلندتر و بلندتر و زنگ شادی تو صدای خنده هاشون خصوصا مش رحیم بیشتر و بیشتر می شد. شادی بزمی که برای همیشه از چشمان همه مخفی ماند ادامه داشت تا آنکه خداحافظی این بزم بیشتر از نیم ساعت در جلوی خونه مش رحیم طول کشید و آخرین جمله به این قرار بین کدخدا و مش رحیم ختم شد که مش رحیم کاندیداتوری خودشو فردا ساعت 10 صبح جلوی حموم شلمرود اعلام کنه.
گلهای وحشی یاس اونهم تو دست پسر کدخدا انگیزه های لازم رو اونقدر تو فرخ ایجاد کرد که یک نفس تا خونه دوید تا خودشو به سیاوش خان برسونه. فرخ اتاقهای خونه رو یکی یکی سرکشید تا اینکه مادرش در مقابل نگاه جستجوگر فرخ پاسخ داد که مگه خبر نداری جمع کثیری از مردم شلمرود از بابات واسه کاندیدا شدن تو انتخابات دعوت کردن و الان بابات با اونها تو خونه آقا معلم جلسه داره؟!
ادامه دارد...

با اجازه مهمونهای اتاق من ممکنه نتونم پاسخ به نظرات شما رو به صورت شایسته و به موقع ادامه بدم ولی مسلما همیشه چشم براه لطف و نظر شما هستم. گاهی فکر می کنم که خیلی از مهمونهای اتاق من خودشون صاحبخونه هستن و میتونن پذیرایی از خودشون و بقیه رو هم به عهده بگیرن.

1387/06/22

تعداد بازدید:1995
نظرات شما

مسئولیت نظرات ارائه شده در این صفحه با شخص نویسنده آن است و اینجانب فقط مسئول پاسخ های خود هستم.